چرا خلاق‌ها باید نگران سلامت روان خود باشند؟

 نویسنده کتاب «بخور، عبادت کن، عشق بورز»  از خاطرات خود می‌گوید

نوشتن شغل من است اما تنها همین نیست، بلکه نوشتن عشق و اشتیاق مادام‌العمر من نیز بوده و تصور نمی‌کنم که هرگز تغییر کند. اما اخیرا اتفاقی در زندگی شخصی و کاری‌ام باعث شد تا رابطه‌ام با این شغل را بازنگری و تنظیم کنم. این دیالوگ بخشی از صحبت‌های الیزابت گیلبرت است. او  اخیرا کتابی نوشته است که برای او پیامدهای در پی داشته است. گیلبرت در این باره می‌گوید: «اتفاق عجیبی که با آن روبرو شده‌ام، کتابی است که اخیرا نوشته‌ام. این کتاب خاطرات سفر من است و به نام «بخور، عبادت کن، عشق بورز» منتشر شده و برخلاف کتاب‌های قبلی، در دنیا توزیع‌شده و به پرفروش‌ترین کتاب در سطح بین‌المللی تبدیل شده.»

او در ادامه صحبت‌های خود می‌گوید: «درنتیجه هرجا می‌روم به‌گونه‌ای با من برخورد می‌کنند که گویا نفرین‌شده هستم! مردم سراغ من می‌آیند و می‌پرسند: نگران نیستی؟ نگران نیستی که دیگر هرگز نتوانی کاری بهتر از این کتاب انجام دهی؟ نگران نیستی که تا آخر عمر نویسندگی کنی اما هرگز نتوانی کتابی بنویسی که در دنیا حتی کمی توجه به آن جلب شود؟»

آیا منطقی است که از کسی انتظار داشته باشیم نگران پرداختن به شغلی باشد که می‌پندارد برای آن خلق شده؛ و اینکه به طور خاص در مشاغل خلاق چه چیزی است که ما را نگران سلامت روانی یکدیگر می‌کند در حالی که سایر مشاغل چنین نگرانی‌هایی به همراه ندارند؟

او اضافه کرد: «به خاطر می‌آورم بیش از بیست سال پیش که شروع کردم به گفتن اینکه می‌خواهم نویسنده شوم، با همین نوع واکنش برخاسته از ترس مواجه بودم. از من می‌پرسیدند که نمی‌ترسی هرگز موفق نشوی؟ نگران نیستی که بی‌توجهی دیگران و سرخوردگی تو را از پا درآورد؟ نگران نیستی که عمرت را صرف این هنر کنی بدون اینکه حاصلی داشته باشد و همه رویاهای عملی‌نشده را با خودت به گور ببری؟پاسخ کوتاه من به این پرسش‌ها این است: «بله، من نگران همه این‌ها هستم. اما از خیلی چیزهای دیگر هم می‌ترسم.»

اما به نظر شما آیا منطقی است که از کسی انتظار داشته باشیم نگران پرداختن به شغلی باشد که می‌پندارد برای آن خلق شده؛ و اینکه به طور خاص در مشاغل خلاق چه چیزی است که ما را نگران سلامت روانی یکدیگر می‌کند در حالی که سایر مشاغل چنین نگرانی‌هایی به همراه ندارند؟»

گیلبرت اضافه می‌کند: «پدر من مهندس شیمی است و به خاطر ندارم در طول چهل سال اشتغال خود کسی از او پرسیده باشد آیا از اینکه مهندس شیمی است، نگران نیست؟ اما این پرسش منحصر به نویسنده‌ها نیست و به نظر می‌رسد همه افرادی که در شاخه‌های گوناگون مشاغل خلاق کار می‌کنند از جهت روانی دچار بی‌ثباتی هستند. تنها در قرن بیست و یکم تعداد زیادی ذهن‌های جوان و بی‌همتا در جوانی درگذشته‌اند، و حتی آن‌هایی که خودکشی نکرده‌اند به‌گونه‌ای توسط استعدادهایشان نابود شده‌اند.

مشاغل خلاق
گیلبرت می‌گوید: «زمان‌هایی که تحت فشار روانی هستم ناگزیرم مدام به خودم یادآوری کنم که نترس، متوقف نشو، کار خودت را بکن؛ برای انجام سهم خودت، هرچه که هست، سر کارت حاضر شو. اگر آن نابغه الهی که به تو اختصاص داده شده تصمیم بگیرد تنها برای لحظه‌ای جلوه‌ای از مسیر کار تو بروز کند، پس چه خوب! و اگر نه، تو سهم خودت را به هر حال انجام بده.»

نورمن میلر در آخرین مصاحبه قبل از مرگش می‌گوید: «هریک از کتاب‌هایم اندکی من را کشته است.» طی سالیان به شکل جمعی در این مورد بی‌تفاوت شده و پذیرفته‌ایم که خلاقیت و رنج دیدن با هم عجین هستند و من مایلم این فکر به قرن بعدی انتشار نیابد، بهتر است تلاش کنیم ذهن‌های خلاق و با ارزش جامعه را به زندگی تشویق کنیم. سوال پیش می‌آید که چطور؟ در یونان و رم باستان مردم باور داشتند که خلاقیت و مشاغل خلاق منشا انسانی ندارد.»

به خاطر می‌آورم بیش از بیست سال پیش که شروع کردم به گفتن اینکه می‌خواهم نویسنده شوم، با همین نوع واکنش برخاسته از ترس مواجه بودم. از من می‌پرسیدند که نمی‌ترسی هرگز موفق نشوی؟ نگران نیستی که بی‌توجهی دیگران و سرخوردگی تو را از پا درآورد؟ نگران نیستی که عمرت را صرف این هنر کنی بدون اینکه حاصلی داشته باشد و همه رویاهای عملی‌نشده را با خودت به گور ببری؟پاسخ کوتاه من به این پرسش‌ها این است: «بله، من نگران همه این‌ها هستم. اما از خیلی چیزهای دیگر هم می‌ترسم.

نویسنده کتاب «بخور، عبادت کن، عشق بورز» با اشاره به باورهای اقشار مختلف در تاریخ توضیح می‌دهد: «آن زمان باور مردم این بود که خلاقیت روحی الهی است که از منشا مجزا و غیرقابل‌شناسایی به انسان‌ها وارد می‌شود. یونانیان این نفخه‌های الهی را «دیمن» می‌نامیدند. سقراط هم ایمان داشته که یک دیمن دارد که کلمات حکمت‌آموز را از ماورا بر او می‌خواند. رومی‌ها هم در باورهای مشابه خود این روح را «نابغه» می‌نامیدند. آن‌ها تصور نمی‌کردند که نابغه فردی باشد که خیلی باهوش است، بلکه نابغه موجودی الهی و جادویی است که هنرمند را در کارش حمایت می‌کند و منشا هنرمندی آن هنرمند است. به این شکل هنرمندان قدیم از بسیاری از آفات در امان بودند.

اخبار اکوسیستم استارتاپی ایران در تلگرام آی‌چیزها دنبال کنید

به گونه‌ای که اگر اثر درخشانی خلق می‌شد، همه چیز به حساب هنرمند نوشته نمی‌شد، چراکه همه می‌دانستند آن نابغه به او کمک کرده است. گرچه بعد از رنسانس همه چیز عوض شد و ما این فکر بزرگ را داشتیم که به جای همه خدایان و راز و رمزها، انسان را در مرکز عالم بگذاریم. این آغاز انسان‌گرایی منطقی بود و برای نخستین مرتبه در تاریخ مردم به جای اینکه بگویند این هنرمند یک نابغه دارد، می‌گویند او نابغه است. به نظر من این اشتباه بسیار بزرگی است که به یک انسان اجازه دهیم فکر کند ظرف و مجرا و منشا و عصاره همه رازهای ازلی و ابدی نشناخته الهی است، این فشار و مسئولیتی بسیار زیاد برای روان انسانی است.

مانند اینکه که از کسی بخواهیم خورشید را ببلعد. این کار کاملا روح افراد را مچاله و پاره‌پاره می‌کند و حجم عظیمی از توقعات را درباره توانایی افراد ایجاد می‌کند. این همان فشاری است که فکر می‌کنم در پانصد سال گذشته افراد خلاق و مشاغل خلاق ما را کشته است. و اگر این نظر درست باشد، پرسش این خواهد بود که چه باید کرد؟ زمان‌هایی که تحت فشار روانی هستم ناگزیرم مدام به خودم یادآوری کنم که نترس، متوقف نشو، کار خودت را بکن؛ برای انجام سهم خودت، هرچه که هست، سر کارت حاضر شو. اگر آن نابغه الهی که به تو اختصاص داده شده تصمیم بگیرد تنها برای لحظه‌ای جلوه‌ای از مسیر کار تو بروز کند، پس چه خوب! و اگر نه، تو سهم خودت را به هر حال انجام بده.»

مطالب مرتبط:
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.