نوآوری باز یعنی آینده!
گفتوگو با امیر شکوهینیا، مدیرعامل شتابدهنده هاردتک
کارشناسی ارشد MBA را در دانشگاه تهران و کارشناسی برق را در دانشگاه امیرکبیر گذرانده و ساکن تهران است. امیر شکوهی نیا، در حین تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد، جذب یک شرکت ساختمانی شده و پس از مدتی مدیر فروش و مارکتینگ آن شرکت میشود. او کمی بعد وارد صنعت آسانسور میشود و در همین حین، روی یک ایده استارتاپی تحت عنوان «نینیکس» کار میکند. شکوهینیا چند سال گذشته را هم روی یک شتابدهنده با نام هاردتک که در حوزه اینترنت اشیا و سختافزار تمرکز دارد، کار کرده است.
شکوهینیا میگوید: «شتابدهنده ما محدودیتهایی برای سرمایهگذاری روی استارتاپها دارد. از آنجا که ورودیهای ما به نحوی به حوزه سختافزار و IOT مربوط است و هر نوع استارتاپی را در دورههای خودمان پذیرش نمیکنیم. ما بر این باور هستیم که شتابدهی نیاز به تخصص خاصی دارد و زمانی که موضوع عمومی میشود، احتمالا نمیتوان تمام نیازهای استارتاپها را پاسخ داد. به همین دلیل، ما فقط روی استارتاپهایی که در حوزه اینترنت اشیا و سختافزار کار میکنند، تمرکز داریم.»
دلیل اصلی گفتوگوی ما با امیر شکوهی نیا، صحبت از هاردتک و استارتاپهایی که این جوان 28 ساله در آنها فعالیت میکند نبود، بلکه آنچه ما را به این گفتگو ترغیب کرد، علاقه و تمرکز او درباره مفهوم «نوآوری باز» بود. مفهومی که در صنعت و اکوسیستم استارتاپی و دانشبنیانی جهان، روز به روز بیشتر جای خود را باز میکند، اما هنوز در کشور ما آنگونه که باید مورد توجه قرار نگرفته است. مفهومی که بر گردش اطلاعات و همکاری شرکتهای دانشمحور و فناور تاکید دارد و آنگونه که در این پرونده بحث شده، آینده فناوری دنیا حول آن خواهد چرخید.
نوآوری باز بر این محور استوار است که به جای اینکه هر چه آدم مستعد دوروبر شما وجود دارد را به استخدام سازمان خود درآورید (که عملا کار غیرممکنی است) فرهنگ و فرآیندهای سازمانی خود را بهگونهای تعریف کنید که بتوانید از هرچه آدم نوآور و ماهر و بادانش در اطراف سازمان شما هستند استفاده کنید.
نوآوری باز یا open innovation مفهومی جدید در ایران است که هنوز هم آنطور که باید جا نیفتاده است. شما چه تعریفی از این مفهوم دارید؟
اوایل قرن 21 بود که مفهوم نوآوری باز استفاده و مطرح شد و تا به امروز تحت تعاریف گوناگونی مورد استفاده قرار گرفته است. من قصد دارم فارغ از تعاریف بینالمللی از نگاه و بینش خودم نوآوری باز را تعریف کنم. باید در نظر داشت که اغلب رشدهای بشریت در طول تاریخ از محدودیت نشات گرفته است. معمولا محدودیتها در همه منابع و تمامی جنبههای فعالیت انسانی دیده میشود. اما این روزها اولین جایی که محدودیت خود را نشان میدهد و به رخ میکشد، در حوزه تامین منابع مالی است. وقتی صحبت از جریان فناوری یا نوآوری میشود، به مراتب هرچه که کار پیش رفته، محدودیتها هم با آن رشد کرده است.
یکی از این محدودیتها در واحدهای تحقیق و توسعه دیده میشود. کم کم شرکتها به این نتیجه رسیدند که اگر بخواهند همه توان شرکت را معطوف به رشد یک واحد خاص مثل R&D کنند، با توجه به محدودیت بودجه و توانی که وجود دارد، در این بازار پرشتاب عقب میافتند و نمیتوانند از نقش و جایگاه خود حفاظت کنند و رشد مطلوبی داشته باشند. به همین خاطر کم کم شرکتها به این جهت متمایل شدند که به سراغ مفهومی بروند که در آن نیاز نیست مرزهای رشد سازمانها، درون خود سازمان باشد. این شرکتها دریافتند که میتوانند علاوه بر منابع داخلی، از منابع خارجی استفاده کنند و رشد نوآوریشان را محدود به منابع داخلی خود نکنند. در نتیجه برای بحثهای نوآوری، پا را فراتر از سازمان خود گذاشتند. آنها سعی کردند ریشه مشکلات را پیدا کنند و برای حل کردن آنها، به سراغ افرادی با مهارتها و انگیزههای مختلف در اقصی نقاط جهان بروند و از مهارت و دانش آنها استفاده کنند.
نوآوری باز بر این محور استوار است که به جای اینکه هر چه آدم مستعد دوروبر شما وجود دارد را به استخدام سازمان خود درآورید (که عملا کار غیرممکنی است) فرهنگ و فرآیندهای سازمانی خود را بهگونهای تعریف کنید که بتوانید از هرچه آدم نوآور و ماهر و بادانش در اطراف سازمان شما هستند استفاده کنید.
با کمک این مفهوم، دیگر حل کردن یک مشکل و ایجاد نوآوری در یک سازمان، محدود به محیط جغرافیایی، زمان و حتی بودجه آن واحد نبود. در نتیجه شرکتها، نوآوری باز را فراری از محدودیتهای حاکم بر رشد خودشان دانستند.
مفهوم نوآوری باز این سوال را پیش میآورد که آیا استفاده از خدمات این شرکتهای فناور و نوپا مثل استارتاپها میتواند مشکلات شرکتهای بزرگ را در بخشهای خاصی حل کند؟
اتفاقا با توجه به این مفهوم، سازمانها توانستند از چندین محدودیت فرار کنند. یکی محدودیت استخدام تعداد افراد با مهارتهای محدود به یک حوزه خاص بود یعنی افرادی که همگی فقط روی حل یک مشکل کار میکردند. همچنین با کمک این مفهوم، دیگر حل کردن یک مشکل و ایجاد نوآوری در یک سازمان، محدود به محیط جغرافیایی، زمان و حتی بودجه آن واحد نبود. در نتیجه شرکتها، نوآوری باز را فراری از محدودیتهای حاکم بر رشد خودشان دانستند. بنابراین استفاده از خدمات برخی شرکتهای فناور از جمله استارتاپها بر پایه تعاملاتی که در حوزه نوآوری باز شکل میگیرد، میتواند مشکلات شرکتهای بزرگ را در بخشهای خاص حل کند.
با توجه به اینکه واحدهای مختلف هر سازمان تصمیم گرفته بودند که داخل سازمان، مشکلات را تبدیل به مساله کنند، همزمان یک پارادایمی شکل گرفت تحت عنوان پارادایمهای استارتاپی که به نحوی نسل بعدی اقتصادهای دنیا بود.
چرا نوآوری باز، اینقدر در دنیا مهم شده است؟
وقتی جریان نوآوری باز در دنیا قدرتمند شد، شرکتها و سازمانها به این نتیجه رسیدند که میتوانند واحد R&D شان را واحد شناسایی مشکل قرار دهند. ما در سطح یک بنگاه اقتصادی یا سازمان یک سری مشکلات داریم و یکی از مهمترین دلایلی که این مشکلات حل نمیشود این است که نمیدانیم چگونه یک مشکل را به مساله تبدیل کنیم. قاعدتا مساله قابل حل شدن است. با جریان گرفتن نوآوری باز در سرتاسر جهان، کم کم سازمانها به این نتیجه رسیدند که میتوانند از این فریم ورک (Frame work) استفاده کنند. برای اینکه واحد R&D را مسئول تبدیل مشکلات به مساله کنند و بتوانند این مساله را با کمک آدمها، شرکتها و استعدادهایی که در سرتاسر دنیا وجود دارند و فعالیت میکنند، حل کنند. به همین دلیل نوآوری باز منجر به یک فرهنگ تازه سازمانی شده است که این فرهنگ تازه، نوآوری باز را در جایگاه مهمی نشانده است.
نوآوری باز در حال حاضر یک راهحل امتحانشده و به خروجی رسیده است نه یک ایده خام. پول و بازاری که نهادهای بزرگ اقتصادی در جهان داشتند، مکمل خوبی برای فضای چالاک شرکتهای کوچک استارتاپی شد و درواقع پلی درست شد بین نیاز واقعی و راهحل.
مزیت نوآوری باز به نسبت وقتی شرکتها خودشان میخواهند برای رفع مشکلاتشان، دست به نوآوری بزنند چیست؟
با توجه به اینکه واحدهای مختلف هر سازمان تصمیم گرفته بودند که داخل سازمان، مشکلات را تبدیل به مساله کنند، همزمان یک پارادایمی شکل گرفت تحت عنوان پارادایمهای استارتاپی که به نحوی نسل بعدی اقتصادهای دنیا بود. بعد از شکلگیری اقتصادهای سنتی و اقتصادهای کلان، عدهای با اندک سرمایه و انگیزهای تصمیم گرفتند که دیگر کارمند نباشند و برای خودشان کار کنند. این افراد روی یکسری ایدهها کار میکردند که به نسبت روشهای سنتی، هم سریعتر به نتیجه میرسید و هم کارآیی بالاتری داشت. از طرفی استارتاپها به تجربه میدیدند که با بودجهای اندک، یک پروژه مثلا کوچک انجام شده است و آن پروژه برای حل مشکل یا مسئلهای بوده که در بسیاری از سازمانها و شرکتهای بزرگ هم عینا وجود دارد. از اینرو به این نتیجه میرسیدند که میتوانند این تجربه شخصی یا انفرادی را به اصطلاح Scale-up کنند و راهحل خودشان را تبدیل به یک مفهوم کاربردیتر کرده و بیزینسهای متعددی را روی آن تعریف کنند. این فرهنگ و ماهیت کار استارتاپی در کنار مشکلات و مسئلههایی که شرکتهای بزرگ داشتند به شکلگیری این رویکرد مهم رسید که شرکتهای بزرگ یکسری مساله تعریف و این مساله را به ایدههای استارتاپی تبدیل و تیمهای مختلفی روی آن کار کنند تا به نتیجه برسند.
اگر ترند دنیا را ببینید نمونههای بزرگی را که زاییده این رویکرد هستند خواهید دید، به طوری که همه صنایع حتی بانکها دیگر گریزی جز توجه به این رویکرد ندارند. در رویکرد سنتی اگر شرکتی میخواست خود را در دنیا نوآور معرفی کند، باید یک واحد R&D میداشت و یک سوم یا یک چهارم نیروهایش را به این واحد اختصاص میداد. در حالی که امروزه به واسطه نوآوری باز، واحدهای R&D هم کوچکتر شدهاند و هم با هزینه کمتر اداره میشوند. حتی برخی از شرکتها به برگزاری مسابقاتی روی آوردهاند که طی آن مشکلشان را مطرح می کنند و برای تیمی که بتواند آن مشکل را حل کند، جایزه خوبی هم در نظر میگیرند. برخی از شرکتها در تکمیل واحد R&D خود، یک مرکز نوآوری یا innovation Center راهاندازی کردهاند که تعامل این شرکتهای بزرگ در پارادایمهای اقتصادهای کلان با شرکتهای نوپا و فناور را ساماندهی میکند، این واحدها به ادبیات اقتصادهای کلان و نوپا آگاه هستند و رفتارهای هر دو را میشناسند و با ارائه نقش بینابینی مشکلات بین این دو اقتصاد را حل میکنند.
پیرو همین اتفاق است که اغلب نوآوریهایی که در صنایع بزرگ قدیمی شکل میگیرد توسط یکسری شرکتهای کوچک بیرونی اتفاق میافتد. نوآوری باز در حال حاضر یک راهحل امتحانشده و به خروجی رسیده است نه یک ایده خام. پول و بازاری که نهادهای بزرگ اقتصادی در جهان داشتند، مکمل خوبی برای فضای چالاک شرکتهای کوچک استارتاپی شد و درواقع پلی درست شد بین نیاز واقعی و راهحل. شاید پیش از این یکی از راههای حرکت استارتاپها این بود که به کمک یک VC (سرمایهگذاری خطرپذیر) سرمایه دریافت میکردند و مشکلی که خودشان حس میکردند موجود است را حل میکردند. بزرگترین ریسکی هم که داشتند، ریسک مارکت بود. اما با آمدن اهالی صنعت در این پارادایم این ریسک مارکت برای استارتاپها حل شد. در این روش هم استارتاپها به یک سرمایه و پولی میرسند و هم اینکه شرکتهای بزرگ بدون سرمایهگذاری سنگین و دایمی در واحد R&D میتوانند مشکلات خود را حل کنند.
وقتی یک سری تکنولوژی را در تعدادی شرکت نوآور، دانشبنیان یا استارتاپ تولید میکنیم، چون با بازار فاصله زیادی دارند، زمانی که محصولشان را راهاندازی و معرفی میکنند، بسیاری از آنها از بین میروند.
فکر می کنید نوآوری باز، چه کمکی به رشد نوآوری و تکنولوژی در کشورها میکند؟
اگر بخواهیم براساس مدل استارتاپها به مسئله بپردازیم باید بگویم، یکسری پذیرنده اولیه در این فضا وجود داشت که ریسک کردند و بخشی از مشکلاتشان را برونسپاری کردند، سایر شرکتهای دنبالهرو هم با ریسک و هزینه کمتری وارد این مدل شدند. بنابراین نوآوری باز به سرعت در دنیا رشد پیدا کرد به طوری که امروزه تقریبا در همه صنایع بزرگ از این روش استقبال میشود. استفاده از نوآوری باز باعث شده صنایع و شرکتها همزمان در چندین حوزه رشد کنند و محدود به محدودیتهای درون سازمانی مثل بودجه و نیروی انسانی نشوند.
وقتی یک سری تکنولوژی را در تعدادی شرکت نوآور، دانشبنیان یا استارتاپ تولید میکنیم، چون با بازار فاصله زیادی دارند، زمانی که محصولشان را راهاندازی و معرفی میکنند، بسیاری از آنها از بین میروند. به همین خاطر گاهی تعداد زیادی از تکنولوژیهای خوب و به درد بخور بالا میآید و به مرحله بازار میرسد، اما چون خود کسبوکار شکست میخورد، تکنولوژی هم از بین میرود. به همین دلیل اگر بتوانیم یکسری شرکت که ریسک بازار ندارند را وارد بازی کنیم، باعث میشود فضای نوآوری در کشور بهبود یابد. از یک طرف به صنایع کمتحرک که بعضا با رکود مواجه هستند، کمک میشود و از طرف دیگر، استارتاپها یا شرکتهای دانشبنیانی که بازار محدودی داشتند، توانستهاند به کمک این شرکتهای بزرگ، بازار خود را گسترش دهند و تکنولوژی خود را به اجرا برسانند و فضای مطلوبی برای همکاری هر دو به وجود میآید. در واقع یک بازی برد ـ برد است که اگر در کشور از آن استقبال شود، هم صنایع از آن بهره میبرند، هم استارتاپها و شرکتهای دانشبنیان.
باید به کمپانیهای بزرگ یاد دهیم که چطور میتوانند با کمک استارتاپها نیازهایشان را برطرف کنند. و هر روز به فکر اختراع کردن چرخ نباشند! نباید فراموش کرد که نوع تفکر صنایع با نوع تفکر استارتاپها متفاوت است. به همین دلیل شاید نیاز باشد که یک مترجم در این بین نقشآفرینی کند.
چطور میشود در ایران از این شیوه استفاده کرد؟ به خصوص که ما تعداد زیادی صنایع مشکلدار و ورشکسته و نیمه ورشکسته داریم.
ما میتوانیم از دو منظر به این موضوع نگاه کنیم، یکی اینکه برنامه اجرایی برای پیشبرد این مساله ارائه کنیم و دیگر اینکه نگاه آسیبشناسانه داشته باشیم. از منظر آسیبشناسی باید پذیرفت که خیلی از صنایع فعلی ما، کارآمدی مطلوبی ندارند، اما خیلی از این صنایع دولتی هستند. شاید صنایع خصوصی بهتر و بیشتر بپذیرند که باید تغییر نگرشی برای سودآور شدن داشته باشند. البته صنایع دولتی هم این درد را حس میکنند، اما گویا دغدغهای برای اصلاح ندارند. به همین خاطر پیادهسازی این مفهوم برای کشوری که اغلب صنایع آن دولتی است، شاید کار دشوارتری به نظر بیاید. اما اگر بخواهیم از منظر اجرایی بنگریم. اولین گام برای پیادهسازی هر رویکرد علمی این است که ادبیات آن علم در سطح جامعه فهم شود. به این معنا که ادبیات نوآوری باز را به استارتاپها و شرکتهای دانشبنیان یاد دهیم؛ یعنی شرکتهای کوچک استارتاپی ما یاد بگیرند که چگونه رشد کنند تا شرکتهای بزرگ بتوانند از محصول و یا خدمات و یا دانش آنها استفاده کنند. از طرف دیگر باید به کمپانیهای بزرگ یاد دهیم که چطور میتوانند با کمک استارتاپها نیازهایشان را برطرف کنند. و هر روز به فکر اختراع کردن چرخ نباشند! نباید فراموش کرد که نوع تفکر صنایع با نوع تفکر استارتاپها متفاوت است. به همین دلیل شاید نیاز باشد که یک مترجم در این بین نقشآفرینی کند. همانطور که اغلب کمپانیهای بزرگ بخشی دارند که به عنوان یک مبدل از فضای استارتاپی به فضای صنعتی عمل میکند. پس ما هم باید چنین نهادهایی را داشته باشیم که تولید محتوا کنند و این مساله را پیش ببرند.
در مرحله بعدی نیاز است که ما بتوانیم نمونههای موفقی را درست کنیم. هر حرکت جدیدی در مرحله اول یک پیش قراولهایی نیاز دارد که باید ریسک بیشتری را بپذیرند. پس از آن دیگر همه چیز روی روال میافتد. خوشبختانه فرهنگ استارتاپی در کشور این روزها روی بورس است. از طرف دیگر، بسیاری از صنایع هم در آستانه رکود یا تعطیلی هستند. به همین خاطر معتقدم الان شرایط برای جا انداختن مفهوم نوآوری باز در کشور مهیا است.
باید اعتراف کرد که ساختار قانونی و کسبوکاری کشور چندان برای کارآفرینی مناسب نیست، اما تصور میکنم مشکل بزرگی در این زمینه رخ نمیدهد.
به نظر شما چه استارتاپها و شرکتهای دانشبنیانی میتوانند وارد این عرصه بشوند؟
اغلب شرکتهای دانشبنیان یا استارتاپهایی که در حال حاضر در کشور فعالیت میکنند، market oriented یا بازار محور هستند. به این معنی که نیازی را در بازار دیدهاند و برای پاسخ به آن نیاز، استارتاپی راهاندازی کردهاند. خیلی از آنها تلاش کردهاند که وضعیت یا شرایطی را بهبود دهند، یعنی نیازی که قبلا به آن پاسخ داده شده را بهبود بخشند. بعضی از این استارتاپها هم خواستهاند رویایی را بسازند. قرار گرفتن این شرکتها در کنار شرکتهای سنتی میتواند منجر به اتفاقات خوبی بشود. برای نمونه در صنایعی که در کشور بار تولیدی نسبتا بالایی دارند، مثل صنایع خودروسازی، دارویی، بهداشتی و… فضاهایی بهتری برای ورود استارتاپها وجود دارد.
در حال حاضر این حوزهها در دنیا حرف اول را میزنند و کشور ما هم باید خود را برای روبرو شدن با این تکنولوژیها آماده کند. نوآوری باز شاید به ظاهر با تکنولوژی گره خورده باشد، اما نوآوری باز گاهی میتواند مثلا در یک بیزینسمدل هم اعمال شود. دنیای بعدی دنیای اطلاعات است.
چه زمینههایی از نظر نیروی انسانی، نوآوری، حقوقی دانشگاهی و… در کشور باید وجود داشته باشد، تا بتوان بیشتر وسریعتر نوآوری باز را ترویج داد؟
من بحثهای حقوقی را فرآیندهای پشتیبان میدانم. چالشهای حقوقی و مالکیت معنوی در سطح دنیا حل شده و چارچوبهایی (فریمورک) در دنیا وجود دارد و ما میتوانیم از آنها استفاده کنیم. باید اعتراف کرد که ساختار قانونی و کسبوکاری کشور چندان برای کارآفرینی مناسب نیست، اما تصور میکنم مشکل بزرگی در این زمینه رخ نمیدهد. اگر ارتباط دانشگاه با صنعت طوری پیش رود که بتوان دانشجویانی مسلطتر به صنایع و با رویکرد بومی تربیت کرد، فکر میکنم به خوبی میتوان چالشها را پشت سر گذاشت.
باید در سطح شهرها سنسورهایی داشته باشیم تا دیتا جمعآوری کنند و با کمک بیگدیتا و آنالیز آنها و گجتهای هوشمند خدمات بهتری به شهروندان ارائه دهیم. این آینده محتومی است که چه بخواهیم و چه نخواهیم باید به سمت آن حرکت کنیم.
حوزههایی مثل اینترنت اشیا، هوش مصنوعی، سختافزار و… چقدر میتوانند از نوآوری باز استفاده کنند؟
در حال حاضر این حوزهها در دنیا حرف اول را میزنند و کشور ما هم باید خود را برای روبرو شدن با این تکنولوژیها آماده کند. نوآوری باز شاید به ظاهر با تکنولوژی گره خورده باشد، اما نوآوری باز گاهی میتواند مثلا در یک بیزینسمدل هم اعمال شود. دنیای بعدی دنیای اطلاعات است. ما به ناچار باید به سمت شهرهای هوشمند برویم. باید در سطح شهرها سنسورهایی داشته باشیم تا دیتا جمعآوری کنند و با کمک بیگدیتا و آنالیز آنها و گجتهای هوشمند خدمات بهتری به شهروندان ارائه دهیم. این آینده محتومی است که چه بخواهیم و چه نخواهیم باید به سمت آن حرکت کنیم. نوآوری باز میتواند کمک کند که با نرمافزارها و سختافزارهای ایرانی به استقبال این آینده برویم و اگر از این مفهوم غفلت کنیم باید دست به دامن دانش و ابزارهای وراداتی شویم. این ماییم که راه را انتخاب میکنیم.
پلنهای استارتاپی، پلنهای ثروتآفرین هستند. وقتی کسبوکار نویی راه میاندازیم، در وهله اول چند دانشجوی نخبه را به یک ثروتی در یک بازه مثلا پنج ساله میرسانیم که اگر بخواهیم مستقیم نگاه کنیم، شاید چندان اشتغالزا نباشد، اما محصول جانبی ثروت همواره اشتغال است.
آیا نوآوری باز میتواند به رشد اشتغال، کاهش بیکاری و افزایش توان اقتصادی کشور کمک کند؟ این مفهوم چه تاثیراتی در سطح اقتصاد کلان بر جای خواهد گذاشت؟
پلنهای استارتاپی، پلنهای ثروتآفرین هستند. وقتی کسبوکار نویی راه میاندازیم، در وهله اول چند دانشجوی نخبه را به یک ثروتی در یک بازه مثلا پنج ساله میرسانیم که اگر بخواهیم مستقیم نگاه کنیم، شاید چندان اشتغالزا نباشد، اما محصول جانبی ثروت همواره اشتغال است. ما برای اینکه بحث اشتغال را حل کنیم، نیاز به همکاری همه نهادها داریم و شاید نوآوری باز، مفهومی باشد که تمامی بازیگران این حوزه را دور یک میز بنشاند تا راهحل ایجاد کنند و با این راهحلها سایر مشکلات کشور را حل کنند. معضلی که در حال حاضر با آن روبرو هستیم، ناامیدی در بین نیروهای جوان ماست. اگر بتوانیم شرایطی را مهیا کنیم که دانشجویان باکیفیتمان جذب فضاهای دانشبنیان و استارتاپی شوند، هم به باور ملی و هم به امیدآفرینی منتهی خواهد شد. ضمن اینکه معضل بیکاری و مشکلات اقتصادی هم فروکش خواهد کرد.
گفتوگو: مریم طالبی