ارزشگذاری غیرواقعی، سناریوی شکست استارتاپها را پررنگ میکند
در حالیکه برخی از استارتاپها ارزشگذاری های غیر واقعی برای خود قائل شدند، مسئولان و اهالی بازار سرمایه این ارزشگذاری ها را به هیچ وجه قبول ندارند؛ به اعتقاد نایب رئیس بورس اوراق بهادار تهران، این ارزشگذاری های غیر واقعی در ذهن برخی لنگر انداخته و در چنین فضایی سناریوی شکست استارتاپها بسیار پررنگ است.
حتی سازمان بورس هم اعلام کرده که ارزشگذاری استارتاپها غیر واقعی است و مدیرعامل بورس اوراق بهادار تهران هم به ریسکهای بالای این کسبوکارها اشاره و اعلام کرده که استارتاپها در بورس عرضه نخواهند شد.
ارزشگذاری های غیر واقعی استارتاپها در حدی در اکوسیستم استارتاپی تأثیر گذاشته که سرمایهگذاران حاضر به سرمایهگذاری در این کسبوکارها نیستند. حتی صندوقهای سرمایهگذاری خطرپذیر در فرابورس ایران که زمانی با هدف سرمایهگذاری در استارتاپها تأسیس شده بودند دو سال است که خالی مانده و آنهایی که موفق به جمعآوری مقدار کمی منابع شدهاند، همان اندک منابع را در بانک سپرده کردهاند یا با منابع آنها اوراق با درآمد ثابت خریدند.
بسیاری معتقدند این ذهنیت که به استارتاپها میگفت: «تا توانستی خرج کن تا معروف شوی و بعد هر چه فروش داشتی دو برابر آن ارزشگذاری میشوی» یکی از اصول ارزشگذاری های غیر واقعی است که در سال ۱۳۹۷ سبب شد بسیاری از استارتاپها ورشکست شوند و گفته میشود که با اصرار بر ارزشگذاری های غیر واقعی این روند در سال بعد هم ادامه داشته باشد، چراکه خرجها انجام میشود اما در عمل سودی محقق نمیشود و افراد در تله صاحبان استارتاپهای بزرگ میافتند. حتی عدهای معتقدند که دولتیها نیز به این ارزشگذاری های حبابگونه دامن زدهاند.
به تعبیری میتوان گفت حتی سرمایهگذاران ریسکپذیر هم با این ارزشگذاری های غیر واقعی تمایلی به سرمایهگذاری در استارتاپها ندارند و ورشکست شدن آنها را محتمل میدانند؛ به طوری که نایب رئیس بورس اوراق بهادار تهران در این مورد با اشاره به صندوقهای سرمایهگذاری خطرپذیر صراحتاً میگوید: «نهادسازی ما موفق انجام نشده و نمیتوانیم سنگش را به سینه بزنیم.»
سرمایهگذاری در استارتاپها یک سرمایهگذاری خوشبینانه با یک اطمینان خاطر به رشد و تاکید روی مولفههایی است که آن مؤلفهها الزاماً سود نیست. مثل سهم بازار، رشد، تعداد بازدید از یک سایت، تعداد دانلود یک اپلیکیشن و بحثهایی از این دست. همچنین تخصص یک تیم میتواند روی ارزشگذاریها تأثیر بگذارد.
شکاف بین عرضه و تقاضا در اکوسیستم استارتاپی ایران شدید است
محمودرضا خواجه نصیری، نایب رئیس بورس اوراق بهادار تهران، با اشاره به ارزشگذاری حباب گونهای که برخی صاحبان استارتاپها برای استارتاپ خود قائل هستند، معتقد است که شکاف بین عرضه و تقاضا در اکوسیستم استارتاپی ایران شدید است و استارتاپهای بزرگ به این شکاف دامن زدهاند، چراکه ارزشگذاری های غیر واقعی در ذهن آنها لنگر انداخته و سعی میکنند این ذهنیت را به پایین دستیها هم انتقال دهند و خود بزرگ بمانند. او تاکید دارد که این افراد باید به مکانیزم عرضه و تقاضا پایبند باشند و بدانند که این عرضه و تقاضاست که قیمتها را مشخص میکند، نه ذهنیت آنها.
در گفتوگو با نایب رئیس بورس اوراق بهادار تهران چند سوال مهم مطرح شد مبنی بر اینکه آیا ارزشگذاری استارتاپها را آنگونه که برخی از صاحبان این کسبوکارهای نو مطرح میکنند قبول دارد یا خیر که خواجه نصیری با اشاره به حبابی بودن این ارزشگذاری ها به توضیحات در این مورد پرداخت.
او در قسمتی از صحبتهایش به این اشاره کرد که باید مردم را به سمت سرمایهگذاری در بورس تشویق کرد.
وی درباره موضوعاتی از قبیل اینکه امروز در بازار سرمایه ابزارهایی همچون صندوقهای سرمایهگذاری خطرپذیر (VC)، صندوق در صندوق (fund of funds) و صندوقهای سرمایهگذرای خصوصی (private equity funds) طراحی شدهاند که قرار بود منابعشان در بنگاههای ریسکدار از جمله استارتاپها تأمین شود، اما دو سال است که پنج VC در بازار سرمایه پذیرهنویسی شدند و مقدار کمی پول تادیه کردهاند. همچنین بیش از ۲۰ VC هم مدتهاست موافقت اصولی گرفتهاند اما پذیرهنویسی نکردند. از طرفی گفته میشود مردم پول را در بانکها سپرده نکنند و در بازار سرمایه بیاورند اما از طرفی حرفهایها منابعVC ها را در بازار پول سرمایهگذاری میکنند. این رویکرد صاحبان سرمایههای خطرپذیر چقدر مربوط به این است که استارتارپها ارزشگذاری غیر واقعی برای خود قائل هستند و چقدر مربوط به این است که ایدههای نو و کارایی وجود ندارد، توضیحاتی ارائه کرد.
آنچه در ادامه میخوانید پاسخهای نایب رئیس هیأت مدیره بورس اوراق بهادار تهران به سوالاتی درباره ارزشگذاری استارتاپها است.
استارتاپها از دیدگاه ما با ریسکهایی همراه هستند که باید یک سری فرضهای مختلفی را روی مفروضات قیمتگذاری استارتاپها بگذاریم. فرضهایی که هیچکس روی آنها قسم نخورده است؛ بنابراین در این فضا سرمایهگذار ما میداند که تعداد مؤلفههای تأثیرگذار در وضعیت موفقیتهای این کسبوکارها مؤلفههای بسیار زیادی است.
هیچ بخش تحقق یافتهای در سرمایهگذاری استارتاپی در ایران وجود ندارد
رفتار سرمایهگذاری در هر کشوری ملاحظاتی دارد و این رفتار را میتوان جزو رفتارهای اجتماعی دانست. این مسائل یک روزه حل نمیشود. سرمایهگذاری در استارتاپها یک سرمایهگذاری خوشبینانه با یک اطمینان خاطر به رشد و تاکید روی مولفههایی است که آن مؤلفهها الزاماً سود نیست. مثل سهم بازار، رشد، تعداد بازدید از یک سایت، تعداد دانلود یک اپلیکیشن و بحثهایی از این دست. همچنین تخصص یک تیم میتواند روی ارزشگذاری ها تأثیر بگذارد.
جنس اینها از نوع سرمایهگذاری است ولی هیچ بخش تحقق یافتهای وجود ندارد. سرمایهگذاران ایرانی عمدتاً یاد گرفتند روی چیزی سرمایهگذاری کنند که خروجی ملموس دارد به همین علت اساساً بزرگترین مسئله پیش روی ما این است که داراییهای ثابت نامشهود به راحتی در شرکتها تقویم نمیشود. این موضوع در ترازنامه شرکتهای غیر استارتاپی ما هم قابل مشاهده است. مثلاً اگر بخواهیم شرکتی با برند بسیار معتبر صنعت غذایی را به بورس بیاوریم شما نمیتوانید این برند را تقویم و در ارزشگذاری ها لحاظ کنید. سرمایهگذران در لحظه سرمایهگذاری به این فکر میکنند که امسال و سال آینده EPS شرکت، چقدر خواهد بود.
در حال حاضر وقتی بخواهیم شرکتی را وارد بورس کنیم داراییهای ثابت نامشهودش را در هیچ مدلی لحاظ نمیکنیم و همه حرفمان روی نسبت قیمت به درآمد است. اگر چه ما جریانات نقدی آتی مربوط به شرکتها را هم دخیل میکنیم اما اگر تفکر سرمایهگذاری هم به سمتی برود که نسبت قیمت به درآمد را بسیار بالا ببرد، همه روی آن یک عینک ذرهبینی ابهام میگذارند و این یعنی سرمایهگذار را قانع کردند که با دو مؤلفه سرمایهگذاری کند. یکی اینکه بلند مدت سرمایهگذاری کند و دیگر اینکه سرمایهگذاری را انجام بدهد و کنار بگذارد.
سرمایهگذار باید قبول کند که اگر فرصتی برای خروج فراهم شد که توانست دارایی را مجدد بفروشد که خوب است اما در غیر این صورت هیچ سودی از جریانات نقدی از محل سودآوری شرکتی که در آن سرمایهگذاری کرده نخواهد داشت. این موضوع برای سرمایهگذار منطقی نیست.
در این بازار کسبوکارهایی با تمام تلاش، کوشش و توان وارد بازار میشوند و سهم بازار میگیرند و سعی میکنند به جایی برسند اما با یک تغییر نرخ ارز با یک تغییر نرخ بهره یا یک جهش تورمی همه تلاش آنها از بین میرود.
تاکنون در ایران سرمایهگذاری در استارتاپ جواب نداده است
مؤلفه دوم اینکه استارتاپها از دیدگاه ما با ریسکهایی همراه هستند که باید یک سری فرضهای مختلفی را روی مفروضات قیمتگذاری استارتاپها بگذاریم. فرضهایی که هیچکس روی آنها قسم نخورده است؛ بنابراین در این فضا سرمایهگذار ما میداند که تعداد مؤلفههای تأثیرگذار در وضعیت موفقیتهای این کسبوکارها مؤلفههای بسیار زیادی است. از طرفی میدانیم که دارایی شرکتهای استارتاپی داراییهای ثابت نیست. در کشوری که یک ضرب المثل مصطلح وجود دارد که «هیچ کس از زمین، زمین نخورده» و معمولاً سرمایهگذاران ملک، دارایی و ماشینآلات را مبنای سرمایهگذاری قرار میدهند اگر ما به سرمایهگذار بگوییم تمام داراییمان، دارایی نامشهود است خیلی از آن استقبال نمیکند. ضمن اینکه این سرمایهگذاریها تا کنون جواب هم نداده است.
با تغییر نرخ ارز یا نرخ بهره همه تلاشها از بین میرود
در این بازار کسبوکارهایی با تمام تلاش، کوشش و توان وارد بازار میشوند و سهم بازار میگیرند و سعی میکنند به جایی برسند اما با یک تغییر نرخ ارز با یک تغییر نرخ بهره یا یک جهش تورمی همه تلاش آنها از بین میرود. بعد از این ناکامیها آنهایی که در داراییهای ثابت مشهود همچون زمین سرمایهگذاری کرده بودند به آنهایی که در ایده سرمایهگذاری کردند میگویند دیدید گفتیم که کار ما درستتر است. در نتیجه این یک فرهنگ است و متأسفانه در این فضا سرمایهگذار واقعاً باید شیفته این کار باشد تا ورود پیدا کند.
سیاستگذاران نباید صرفاً سرمایه بیاورند بلکه باید برای مردم فرهنگسازی کنند تا خود مردم سرمایهگذاری کنند.
«سود محقق شده» رفتار سرمایهگذار را عوض میکند، چیزی که استارتاپهای ایرانی ندارد
در دنیا فرصتهای سرمایهگذاری در مسیری پیش میرود که نشان میدهد صنایع «دارایی محور» رو به نزول میروند و صنایع مبتنی بر تکنولوژی خیلی زیاد رشد میکنند و بنابراین علیرغم تمام مقاومتها، سرمایهگذاران خیلی سنتی مثل وارن بافت را هم مجبور میشوند که روی شرکتهای تکنولوژیمحور سرمایهگذاری کنند. چون رفتار سرمایهگذار را سود محقق شده و خروجی واقعی آن سرمایهگذاری عوض میکند.
ما شاید گزینههایی برای سرمایهگذاری داشته باشیم که نسبت به سرمایهگذاری سنتی بهتر و سودآورتر باشد اما به صورت کلی وقتی جمع سیستم را میبینیم متوجه میشویم که این برآیند نمیتواند خیلی راحت تفکر سرمایهگذار سنتی را تغییر دهد. جدا از این وقتی چیزی در یک کشور فرهنگ میشود و یک سیستم از آن تبعیت میکند تغییر آن چیز نیاز به زمان انرژی و برنامهریزی خیلی خیلی زیاد دارد. اینکه ما مردم را وادار کنیم که پولشان را به جای بانکها در بازار سرمایه بیاورد خودش کاری است که بعد از ۱۰ الی ۱۵ سال کار کردن آنقدرها پیشرفت نداشته است و هنوز که هنوز است گزینه اول مردم سپردهگذاری در بانکها است حالا شما فرض کنید مردم تصمیم گرفتند در بازار سرمایه، سرمایهگذاری کنند، باز باید آنها را متقاعد کنیم که به جای سرمایهگذاری در یک شرکت سودده و دارایی محورِ مشخص، در شرکتی سرمایهگذاری کند که قرار است روزی بزرگ شود. این چیزی است که باید اتفاق بیافتد ولی بستر و فرهنگِ این سرمایهگذاری در کشور ما پنج درصد هم پیشرفت نکرده است.
جریان سرمایهگذاری ما درVC ها خیلی محدود و اختصاصی استارت خورد و یک سری بازیگر خاص با شرایط خاص به این بازار آمدند با مدلهایی ارزشگذاری کردند و امروز بخشی از آنها صاحبان یا اسپانسرهای اصلی استارتاپهای بزرگ هستند.
مگر میشود به مردم گفت که در جایی سرمایهگذاری کنید که ریسک دارد و سود نمیدهد!؟
فرض کنید مردم عادت غذایی خاصی دارند و ما میخواهیم عادت غذایی آنها را تغییر دهیم و به آنها بگوییم از غذایی خاص استفاده کنید که بسیار هم مفید است. تغییر دادن این فرهنگ غذایی سالها طول میکشد. در اکوسیستم استارتاپی ما نه آن غذا به خوبی پرزنت شده، نه بستهبندی و نه آماده شده و نه مردم از آن غذا استفاده کردهاند. در نتیجه هر چه سمینار هم بگذاریم و به مردم توصیه کنیم، از آن غذا استفاده نمیکنند. سیاستگذاران نباید صرفاً سرمایه بیاورند بلکه باید برای مردم فرهنگسازی کنند تا خود مردم سرمایهگذاری کنند.
ما در ایران حتی در حوزه غذایی که موضوعی روتین است نتوانستیم مردم را به این سمت ببریم که غذاهای دریایی استفاده کنند، اگرچه سعی کردیم. این کار در فضای سرمایهگذرای خیلی سختتر است. ما ضربالمثلی داریم که میگوید پول جان نیست که آدم به راحتی آن را از دست دهد و این یعنی مردم در این حد روی پولشان حساس هستند اما ما میخواهیم به مردم بگوییم بیایید در محیطی سرمایهگذاری کنید که ریسک دارد و سود نمیدهد ولی خیلی خوب است و سهم بازار میگیرد! ما میخواهیم به مردم بگوییم که آن کسبوکار را بر اساس مدل پیچیدهای خاص ارزشگذاری کردیم. این سرمایهگذاریها چیزهایی نیست که مردم با ذائقه سرمایهگذرای فعلیشان آن را انجام دهند.
به نظر من اینها باید بپذیرند قیمت را عرضه و تقاضا تعیین میکند. در بورس هم قیمت را عرضه و تقاضا تعیین میکند یعنی هیچکس نگفته که قیمت یک سهم در بورس باید چقدر باشد.
ذائقه سرمایهگذاری در حوزه استارتاپی وجود ندارد
موضوع ذائقه سرمایهگذاری در مورد نهادهایی که دارای منابع مالی هستند هم صادق است. مثلاً یک شرکت سرمایهگذاری تصمیم میگیرد که سهام یک شرکت فولادی که سالی n تومان سود میدهد را بخرد؛ این تصمیم را در هیأت مدیره میبرند و زود تأیید میشود ولی فردا ایدهای مطرح میشود که مثلاً ۱۰ درصد آن سرمایهگذاری را در یک شرکت استارتاپی برده شود اما از آن لحظه سوالها شروع میشود ولی در نهایت تصمیمی در آن مورد گرفته نمیشود.
تمام افرادی که صاحب سرمایه هستند از جمله مدیران سرمایههای عمومی، دولتی و خصوصی اگر در معرض تصمیمگیری در این حوزه قرار بگیرند درباره آن راحت تصمیم نمیگیرند آنها در این مورد چیزی نیاموختهاند و اصلاً فایل این موضوع در ذهن کسی باز نشده است. وقتی یک شرکت سرمایهگذاری در مجمع در حال ارائه اقداماتش است اصلاً کسی نمیگوید چرا نرفتی در یک استارتاپ سرمایهگذاری کنی؟ چرا ۱۰ درصد پرتفوی خود را در آن حوزه نبردی؟ چرا کسی (از سهامداران) نگفت که اینطور که شما سرمایهگذاری میکند تا ده سال آیندهمان میدانیم که سود چطور است، بروید به نحوی سرمایهگذاری کنید که یک جهش، فرصتی و تمایزی داشته باشیم. این فضا باعث شده که ما عملاً در این اکوسیستم محصول سرمایهگذاری به عنوان بخشی از سبد خانوارمان شکل نگرفته است.
ما باید این نکته را بپذیریم که سیاست تخصیصِ منابع امر پیچیدهای است. جریان سرمایهگذاری ما در VCها خیلی محدود و اختصاصی استارت خورد و یک سری بازیگر خاص با شرایط خاص به این بازار آمدند با مدلهایی ارزشگذاری کردند و امروز بخشی از آنها صاحبان یا اسپانسرهای اصلی استارتاپهای بزرگ هستند. اینها انتظار دارند که یک بازده بسیار زیادی ببرند. وقتی این فرهنگ آمده کل اکوسیستم را تحت تأثیر قرار میدهد. مثلاً صاحبان استارتاپهای بزرگ مارکتپلیس و سیستمهای حملونقل که در حال حاضر با قیمتهای بیشتر سرمایهگذاری کردند میگویند که چون در بیزینس پلن ما قرار بود که مثلاً بعد از سه سال ارزشمان سه برابر شود پس باید الان که به سال سوم رسیدیم سه برابر بفروشیم.
صندوقهای سرمایهگذاری خطرپذیر ما نسبت به رشدی که میتوانستیم داشته باشیم کاری انجام نداده است. نهاد سازی ما موفق انجام نشده و الان هم نمیتوانیم سنگش را به سینه بزنیم.
ارزشگذاری های غیر واقعی در ذهن برخی لنگر انداخته است
آنها با توجه به اینکه دوست دارند سرمایهگذاریشان توجیهپذیر باشد و آن بازدهای که دوست داشتند در سرمایهگذاری در استارتاپها را به دست آورند فارغ از اینکه اینها ارزشگذاری را به یک سیستم مستقل بسپارند فضا را به سمتی دیگر بردهاند مثلاً میگویند که ما در بیزینسپلن مان پیشبینی کرده بودیم که در سال سوم قیمت سه برابر شود و الان هم که به سال سوم راه پیدا کردیم باید این موضوع محقق شده باشد. ما به آنها میگوئیم که این سه برابر شدن امکان دارد با اطلاعات مالی که وجود دارد همخوانی نداشته باشد. ولی آنها چند سال است که صبح تا شب در ذهنشان آن ارزش را مرور میکنند و حاضر نیستند آن را تغییر بدهند و به قول مالی رفتاری این ذهنیت در آنها لنگر انداخته است.
باید بدانیم مشورت استارتاپهای دسته دوم (کوچکترها) با استارتاپهای دسته اول (بزرگترها) برای استارتاپهای دسته دوم مضر است، چون آنها به جای اینکه به سرمایهگذارشان اعتماد کنند با آن دسته مشورت میکنند و بزرگترها این مشورت را میدهند که مراقب باشید که دارایی شما را ارزان نخرند.
صاحبان استارتاپ باید بپذیرند که قیمت را عرضه و تقاضا تعیین میکند، نه ذهنیت آنها!
به نظر من اینها باید بپذیرند قیمت را عرضه و تقاضا تعیین میکند. در بورس هم قیمت را عرضه و تقاضا تعیین میکند یعنی هیچکس نگفته که قیمت یک سهم در بورس باید چقدر باشد.
در سمت تقاضا، انتظارات سرمایهگذاران که بخشی از آن مؤلفه کلان اقتصادی است و بخشی از آن صورتهای مالی شرکتها و بخشی هم انتظارات سرمایهگذاران در آن لحظه از بازار است و در سمت عرضه، انتظارات فروشندگان سبب میشود که قیمتی کشف شود و این قیمت مبنای تصمیمگیری است. شاید من فکر کنم که ارزشمندترین دارایی دنیا را دارم ولی وقتی میخواهم آن دارایی را در بورس بفروشم، ارزش دارایی من آن نیست که در ذهن من است بلکه آن چیزی است که سمت تقاضا هم بپذیرد. استارتاپها امروز بر اساس آن چیزی که شاید در دنیا قابل تأیید هم هست خود را خیلی بالا ارزشگذاری کنند، ولی به نظر من اگر فولآپشنترین ماشینهای دنیا با بهترین امکانات در فضایی با نقدینگی محدود و رویکرد سرمایهگذاری محدود بیاورید مقدار پولی که در جیب مردم است و حاضرند روی آن ماشین سرمایهگذاری کنند و همچنین انتظاراتشان از ماشین و فضای کلی روی آن ماشین قیمت میگذارد. اگر تمام افراد بگویند که این ماشین در فلان جای دنیا آنقدر میارزد و آن قیمت یک قیمت طبیعی هم باشد اگر سطح درآمدی مردم در اندازه آن مارکت نباشد معامله انجام نمیشود.
استارتاپها باید این موضوع که به سرمایهگذار بگویند سرمایهگذاری کن و پول خوب بده، برای اینکه من فقط یک ایده خوب دارم را باید فراموش کنند. این حرفها در مقوله سرمایهگذرای حرف بُرویی نیست. حرف برو یعنی اینکه با عدد و رقم صحبت شود.
نهادسازی ما موفق نبوده، سنگ صندوقهای خطر پذیر را به سینه نزنیم
شکاف قیمتی بین عرضه و تقاضا در بازارها هرچه که بیشتر باشد نشاندهنده کم عمقی آن بازار است. صندوقهای سرمایهگذاری خطرپذیر ما نسبت به رشدی که میتوانستیم داشته باشیم کاری انجام نداده است. نهاد سازی ما موفق انجام نشده و الان هم نمیتوانیم سنگش را به سینه بزنیم. ولی واقعیت موضوع این است که برای همان تقاضایی که وجود دارد هم بازار ما عمق ندارد و این عمق بازار را فقط بازارسازها در بازار عادی بورس پوشش میدهند. به عبارتی liquidity provider ها نقدشوندگیها را تأمین میکنند.
عمق بازار موضوع مهمی است، چراکه اگر این عمق کم باشد طبیعی است که حجم بازار کم شود. برای این مسئله باید راهکار پیدا شود یعنی سمت تقاضا یا عرضه هر کدام منحرف هستند خود را اصلاح کند. اگر عدهای هستند که میخواهد بر قیمت خود اصرار داشته باشند و قیمتهای خود را تأیید کنند و نمیخواهند بر اساس قیمتهایی که تقاضا وجود دارد وارد معاملات شوند باید استارتاپهایی متولد شوند که ارزشگذاری ها بر اساس عرضه و تقاضا را قبول داشته باشند باید بدانیم مشورت استارتاپهای دسته دوم (کوچکترها) با استارتاپهای دسته اول (بزرگترها) برای استارتاپهای دسته دوم مضر است، چون آنها به جای اینکه به سرمایهگذارشان اعتماد کنند با آن دسته مشورت میکنند و بزرگترها این مشورت را میدهند که مراقب باشید که دارایی شما را ارزان نخرند.
تأثیرپذیری بخش صاحبان ایده از یک فضای ذهنی است که آنجا ایجاد شده و تاثیرپذیری صاحبان پول از فضای مالی شکل گرفته است اینها با هم شکافی دارند، پر کردن این شکاف نیاز به این دارد که این محصول را با یک بستهبندی که مورد اقبال مردم و سرمایهگذاران است پیش ببریم.
برخی استارتاپ ها میگویند مدیریت هزینه برابر با از دست دادن سهم بازار است
این مشورت دادن باعث میشود که آن استارتاپها سرمایه جذب نکنند و در نتیجه به صورت غیر مستقیم بزرگها بزرگ میمانند و کوچکترها هم فکر کنند داراییشان خیلی میارزد. اگر شرکتهای استارتاپی با سرمایهگذاری بزرگ شوند ارزش سهم رقیق شده نسبت به سهم غلیظ اولیه به مراتب بیشتراست.
از آنجاکه در این فضا سایز بازار کوچک است بزرگانش که سرمایهشان خیلی بالا است، مقاومتهایی درباره قیمتشان دارند و این مقاومت به استارتاپهای پایین دستی هم تسری پیدا میکند. از سمت دیگر خریدارها هم برای خرید شرکت اقدام میکنند ولی نهادها و ساختارهایی برای خرید شرکت در ایران جا نیافتاده است. اینکه بخواهیم سرمایهگذار را راضی کنیم که به جای سرمایهگذاریهای روتین در استارتاپ سرمایهگذاری کند بسیار سخت است و حالا اگر این سرمایهگذاری انجام شود از آنجایی که استارتاپ پول کلانی برای هزینهها همچنین هزینههای تبلیغاتی نیاز دارد آن پول را خرج تبلیغات میکند بعد اگر به استارتاپ بگویی که تو کی سودآوری میشوی میگوید هفت سال دیگر. به او میگویی مدیریت هزینه کن، میگوید اگر مدیریت هزینه کنم سهم بازارم را از دست میدهم.
برخی استارتاپها مدیریت هزینه نمیکنند و ورشکست میشوند
وقتی میگوئیم حاشیه سود، میگویند که الان به حاشیه سود فکر نکن. استارتاپها باید این موضوع که به سرمایهگذار بگویند سرمایهگذاری کن و پول خوب بده، برای اینکه من فقط یک ایده خوب دارم را باید فراموش کنند. این حرفها در مقوله سرمایهگذرای حرف بُرویی نیست. حرف برو یعنی اینکه با عدد و رقم صحبت شود. شرکت میگوید نرخ رشد من ۱۰۰ درصد اما نرخ تنزیل من ۳۰ درصد است ما میگوئیم با این ریسکی که کسبوکار دارد نرخ رشد به نرخ تنزیل نمیخورد. جواب میدهد نه همین که هست الان نرخ تنزیل همه سرمایهگذاریهای شما ۳۰ درصد است. میگوئیم، ولی آن سرمایهگذاریها که نرخ رشد ۱۰۰ درصد برای خود نمیبینند میگویند این ماهیت بیزینس من است و روی این تاکید میکنند.
روی فضای اقتصادی واقعی کشور قرار میگیریم و میبینیم که هزینههای این افراد به صورت نمایی افزایش پیدا کرد و نرخ رشد را تحت تأثیر خود قرار داد پول کافی برای رسیدن به آن دستاورد را نداشت و سرمایهگذاری از بین میرود و یکی از این شکستها که در فضای سرمایهگذاری بپیچد دیگر نمیشود روی این کسبوکارها سرمایهگذاری کرد، چون ریسک آنقدر بالا میرود که نرخ تنزیل را باید در ۸۰ یا ۹۰ درصد ببریم و آن را هم که قبول نمیکنند. بنابراین چفت و بست اینها به هم نمیخورد. همه روی موضع خود ایستادهاند. راهحل این است که یک بازار ساز واقعی در این بازار باشد و بیاید رُل بازی کند. شکاف عرضه و تقاضا را کم کند و بازار را به هم برساند.
در غیر این صورت مسئله آن طوری نیست که بتوانیم آن را حل کنیم حل این موضوع نیاز دارد به ایجاد ساختارهای مالی متشکل، کمک به ایجاد فضای تبدیل ایدهها و سیستمهای دانشبنیان به محصولات سرمایهگذاری، ارزشگذرای درست و گذاشتنش روی پیشخوان و مردم را به آنجا کشاندن و ساپورت کردن آن سرمایهگذاری و حرکت کردن به سمت آن. اگر این کار انجام شود ما میتوانیم محصولی جدید را به مردم ارائه بدهیم اگر کسی که میخواهد سرمایه جذب کند بگوید من این محصول را در این بستهبندیها، آیتمهای استاندارد و آنالیزها را قبول ندارم. به جای درستی نمیرسیم.
وقتی فضای سرمایهگذاری اینطور است و انتظارات در سمت عرضه و تقاضا به هم نمیخورد و به هر حال تأثیرپذیری بخش صاحبان ایده از یک فضای ذهنی است که آنجا ایجاد شده و تاثیرپذیری صاحبان پول از فضای مالی شکل گرفته است اینها با هم شکافی دارند، پر کردن این شکاف نیاز به این دارد که این محصول را با یک بستهبندی که مورد اقبال مردم و سرمایهگذاران است پیش ببریم. اینکه اعتقاد داشته باشیم این بهترین محصول دنیا است این اعتقاد ما بر اساس یک سری فاکتورهایی است که مردم آن فاکتورها را نمیشناسند. مردم وزن، شکل، رنگ و بو را میشناسند. ما باید به صورت مشخص به افزایش عمق بازار فکر کنیم هر محصولی که در بازار مالی شکل میگیرد برای اینکه پر معامله شود نیاز دارد عمق بازار زیاد شود و باید اگر این سیستم متولی دارد که دوست دارد که سرمایهگذاری انجام شود باید سعی کند که این سیستم را درست کند و سایز را مشخص کند و برنامهریزی کند که از یک سمت سرمایهگذاری بیاید و از یک سمت استارتاپ بیاید و سعی کند عرضه و تقاضا به هم نزدیک شوند و معامله انجام شود. ولی الان صاحبان سرمایه یک سمت نشستهاند و صاحبان ایده یک سمت نشستهاند.
در فضای اکوسیستم سیلیکون ولی مراحل به بهترین نحو شکل گرفت ولی در ایران ما از این ماشین استارتاپی که باید ۲۰ چرخدنده داشته باشد و ۷ تا داریم و از این ۷ چرخدنده بعضیها اندازهاش رعایت نشده و به هم نمیخورد و نتیجه آن این اکوسیستمی میشود که داریم میبینیم.
صاحبان سرمایه میگویند مگر عقلمان کم است که در این فضا سرمایهگذاری کنیم!؟
صاحبان ایده میگویند ما این طور هستیم اما صاحبان سرمایه میگویند ما این را قبول نداریم صاحبان ایده میگویند بیایید با آن مبالغی که ما میگوئیم سرمایهگذاری کنید ولی صاحبان سرمایه میگویند مگر عقلمان کم است که در این سیستم سرمایهگذاری کنیم. پس عرضه و تقاضا به هم نمیرسند و شرایط به نحوی میشود که اگر کسی در این مارکت سرمایهگذاری میکند در واقع با یک عشق و علاقه شخصی کار میکند. ما به یک اکوسیستم همسان و همساز با محیط نیاز داریم. من یا اشخاص دیگر در این سیستم وارد شدیم و علیرغم تمام دردسرها و به نتیجه نرسیدنها و ریسکها در نهایت چیزی کمتر از دیگر مارکتها کسب کردیم نشان میدهد که این سیستم جذب کننده سرمایهگذارها نیست. این سیستمی نیست که امروز بگوییم همه به سمتش حمله کردند.
در ایران روی حملونقل و مارکتپِلیسها خیلی سرمایهگذاری شده است و باز داریم موازی کار میکنیم ولی ورود به حوزه ایدههای جدید مثل اینترنت اشیا خیلی کم است.
اکوسیستم استارتاپی ایران را با سیلیکونولی مقایسه نکنیم
اگر سیلیکونولی رشد کرد و در حاشیه آن کلی آدم در زیرزمینهای آنجا آمدند و رشد کردند به این علت بود که آن سیستم بستری کاملاً آماده داشت و اتفاقات به گونهای بود که دور آن سیستم استارتاپی و تفکری دانشبنیان در سیلیکونولی حلقههای مالی شکل بگیرند و این حلقهها به خاطر فضایی که وجود داشت و ساختار اکوسیستمی که ارتقا پیدا کرد به شدت رشد کرد و حلقه دوم توانست شکل بگیرد و بعد تبدیل شد به یک ماشین. در فضای اکوسیستم سیلیکون ولی مراحل به بهترین نحو شکل گرفت ولی در ایران ما از این ماشین استارتاپی که باید ۲۰ چرخدنده داشته باشد و ۷ تا داریم و از این ۷ چرخدنده بعضیها اندازهاش رعایت نشده و به هم نمیخورد و نتیجه آن این اکوسیستمی میشود که داریم میبینیم.
فضای بازار آنقدر محدود شده که اکثر ایدههایی که میآوریم در مسیرهای قبلی است که شامل سرمایهگذاری، نبرد برای به دست آوردن سهم بازار و سه چهار سال هزینه کردن و سود درست نکردن و هزینههای مازاد و امیدوار بودن به اینکه ما به یک نبردی میرویم که اگر پیروز شدیم خیلی خوب است و در غیر این صوت شکست میخوریم.
چقدر دولتیها به فضای حبابگونه ارزشگذاری ها دامن زدند؟
بخشی از دلیل ارزشگذاری ها این بوده که استاندارد خارجی در آن تأثیرگذار بوده است اما باید فاکتورهای اقتصادی داخلی ما در آن تأثیرگذار باشد ولی در هر صنعتی که در کشور وجود دارد جدا از اینکه در دنیا چه خبر است باید دقت کنیم که در ایران وضعیت این صنعت چطور است. مثلاً صنعت پتروشیمی به خاطر اینکه خوراکش را دارد با نرخ دولتی در ایران میگیرد استانداردهای ارزشگذاری آن فرق میکند پایه ارزشگذاری اکوسیستم استارتاپی ما هم خیلی بینالمللی است و مفروضات ایرانی در آن لحاظ نشده است تا یک جایی با توجه به نرخ دلار در سالهای گذشته داشت جواب میداد اما در شرایط اخیر نرخ ارز متأثر شد.
گرفتن یک کسبوکار پیشرو در ایران سرمایه زیادی نمیخواهد اما سرمایه نیست
به هر حال بزرگ شدن صنعت استارتاپی برای مسئولان موضوع مهمی است اما نگاه بزرگ شدن هم زمانِ طول و عرض وجود ندارد. به خاطر همین خیلی طولی رشد کردیم ولی از نظر عرضی رشد نکردیم. گرفتن یک First mover در مارکت نیاز به سرمایهگذاری دارد در غیر این صورت خیلی پیش نمیآید که در یک بازار First mover را در یک بازار بگیرند. در دنیا کسی مثل آمازون را گرفتن کاری است که با سرمایه یک کشور هم رخ ندهد اما در کشور ما این طور نیست گرفتن یک First mover سرمایه زیادی نمیخواهد اما نکته مهم این است که در این سمت هم سرمایه زیادی وجود ندارد.
در ایران با سرمایه کمی میتوانید ferst mover را بگیرید اما اندازه جذب منابع و ساپورت مالی از ایدهها انقدر کم بوده است که سرمایه قابل تزریق برای ایجاد یک NTT برای گرفتن یک first mover به هیچوجه کفایت نمیکند و نیست؛ برای همینfirst mover های ما با همان سرمایهای که دارند، دارند بازار را حفظ میکنند و جالب هم این است که آنها هم سرمایهشان را صرف کاهش قدرت رقبای ضعیف خود در بازار میکنند تا توسعه و استیبل بود بیزینسشان و هم پیچ ورود پولشان انقدر زیاد نیست. یعنی پول محدودی است که ۹۰ درصدش باید صرف رقابت و جنگ شود. این باعث میشد ابعاد بیزینسها زیاد نباشد و باعث خواهد شد همان نقطه محدود هم که جذب میشود صرف همین تلاقی و رقابت بین بیزینسهای محدود شود.
سرمایهگذاری در ایدههایی که جواب داده بیشتر مورد استقبال است تا سرمایهگذاری در ایدههای جدید. باز هم مردم با اینکه میدانند این کسبوکار که بیشتر کار شده چندین رقیب دارد، در همان حوزه سرمایهگذاری میکنند که کار شده و استدلال این است که این حوزه جواب پس داده است.
سناریوی شکست در فضای فعلی استارتاپی ایران پررنگ است
سرمایهگذاری در ایدههایی که جواب داده بیشتر مورد استقبال است تا سرمایهگذاری در ایدههای جدید. باز هم مردم با اینکه میدانند این کسبوکار که بیشتر کار شده چندین رقیب دارد، در همان حوزه سرمایهگذاری میکنند که کار شده و استدلال این است که این حوزه جواب پس داده است. در ایران روی حملونقل و مارکتپِلیسها خیلی سرمایهگذاری شده است و باز داریم موازی کار میکنیم ولی ورود به حوزه ایدههای جدید مثل اینترنت اشیا خیلی کم است. چون کسی که یک ایده کار شده میآورد میگوید نمونهای وجود دارد که من به آن میرسم ولی تفکر این است که ایدههای جدید را مشخص نیست کسی خریداری کند. فضای بازار آنقدر محدود شده که اکثر ایدههایی که میآوریم در مسیرهای قبلی است که شامل سرمایهگذاری، نبرد برای به دست آوردن سهم بازار و سه چهار سال هزینه کردن و سود درست نکردن و هزینههای مازاد و امیدوار بودن به اینکه ما به یک نبردی میرویم که اگر پیروز شدیم خیلی خوب است و در غیر این صوت شکست میخوریم. به عبارتی سناریوی شکستمان هم سناریوی پررنگی است.
منبع: ایسنا
Muchas gracias. ?Como puedo iniciar sesion?