بالا بردن انگیزهها خیلی دشوار نیست، اما…
مسئولیتهای سخت باعث انگیزه بیشتر میشود
بیایید درباره کار و زحمت صحبت کنیم. وقتی به این فکر میکنیم که آدمها چطور کار میکنند، احتمالا درکی ساده از آن داریم. شاید فکر کنیم که آدمها مثل موشهای داخل مارپیچ هستند و آن لحظهای که به آنها پول میدهیم، میتوانیم آنها را به کار کردن در هر جهت هدایت کنیم.
در دنیای اطراف ما انبوهی از رفتارهای عجیب وجود دارد. به چیزی مثل کوهنوردی فکر کنید. اگر کتابهای کسانی را بخوانید که از کوههای سخت بالا میروند، فکر میکنید آن کتابها سرشار از لحظات خوشحالی و سرخوشی هستند؟ نه، آنها مملو از دشواریها هستند، سرمازدگی، دشواری راه رفتن، سختی در تنفس و موقعیتهای چالشبرانگیز. اگر آدمها فقط سعی میکردند خوشحال باشند، آن لحظهای که به قله کوه میرسیدند، میگفتند: «این یک اشتباه وحشتناک بود و من هرگز آن را تکرار نمیکنم.»
مثال کوهنوردی کردن نشان میدهد که ما به رسیدن به پایان راه و قله اهمیت میدهیم. این مثال نشان میدهد که ما به جنگیدن و به مبارزه طلبیدن اهمیت میدهیم. درواقع چیزهای زیادی وجود دارد که به ما برای کار کردن یا رفتار کردن به طریقی دیگر انگیزه میدهد.
نادیده گرفتن عملکرد افراد تقریبا به بدی از بین بردن زحمات آنها در برابر چشمانشان است. نادیده گرفتن شما را تماما از مسیرتان دور میکند.
|
بالا بردن انگیزهها خیلی دشوار نیست. اما به نظر میرسد حذف کردن انگیزهها بهطوری باورنکردنی آسان است. در دهه چهل میلادی در آمریکا تولید مخلوط آماده کیک شروع شد. پودر آماده را در جعبه میگذاشتند و از خانمهای خانهدار میخواستند ابتدا آن را با مقداری آب هم بزنند، مخلوط کنند، در فر بگذارند، و بعد کیک آنها آماده بود. اما مشخص شد که این محصول چندان مورد علاقه مردم واقع نشد، چراکه انجام آن مستلزم زحمت زیادی نبود و آنقدر آسان بود که هرکسی میتوانست از مهمانهایش با کیک پذیرایی کند و بگوید: «این هم کیک من.»
پس تولیدکنندگان تخممرغها و شیر را از پودر جدا کردند. حالا باید تخممرغها را بشکنید، شیر را اندازه بگیرید و به آن اضافه کنید، سپس آن را مخلوط کنید. حالا آن کیک متعلق به شماست. از طریق وادار کردن افراد به سختتر کار کردن، درواقع آنها را وادار میکنند کاری را که انجام میدهند تا حد زیادی دوست داشته باشند.
شاید برایتان جالب باشد
از خودتان این سوالات را بپرسید
۱۰ دغدغه همیشگی یک ذهن کارآفرین
در یک نمونه عملی، کارکنان یک شرکت نرمافزارسازی بزرگ در آمریکا مورد بررسی قرار گرفتند. از کارکنان خواسته شده بود محصول بزرگ و بعدی شرکت را تهیه کنند. ناگهان مدیرعامل شرکت نزد کارکنان رفت، که گروهی ۲۰۰ نفره از مهندسان بودند، و پروژه را لغو کرد. وقتی از این کارکنان افسرده پرسیده شد که «چند نفر از شما بعد از این ماجرا دیرتر از سابق سر کارتان حاضر میشوید؟»
همگی دستها را بالا بردند. وقتی پرسیده شد که «چند نفر از شما از این پس زودتر به خانه میروید؟» همه دستهایشان را بالا بردند. وقتی از آنها پرسیده شد که «مدیرعامل چه کاری باید میکرد تا شما انقدر احساس افسردگی نکنید؟» پاسخ دادند مدیرعامل میتوانست از آنها بخواهد در برابر کل شرکت و مسیری که طی مدت گذشته طی کرده بودند توضیح دهند؛ میتوانست از آنها بخواهد درباره جنبههایی از فناوری که موجب هماهنگی بیشتر آنها میشد فکر کنند؛ میتوانست از آنها بخواهد تعدادی نمونه اصلی بسازند. هرکدام از اینها موجب ایجاد مقداری انگیزه و تلاش خواهد شد. به نظر میرسید مدیرعامل اهمیت معنادار بودن فعالیتها را درک نمیکرد.
|
آدام اسمیت برای نشان دادن اهمیت کارآمدی مثالی از یک کارخانه سنجاق ارائه میکند و میگوید تولید سنجاق ۱۲ مرحله مختلف دارد. اگر یک نفر همه این ۱۲ مرحله را انجام دهد عملکرد خیلی پایین است؛ اما اگر برای انجام هر مرحله از یک نفر استفاده کنیم تولید بهشدت افزایش مییابد. این مثال فوقالعادهای برای کارآمدی و انقلاب صنعتی است. اما نکته مهم این است که آدمها چگونه درباره رابطهشان با آنچه انجام میدهند فکر میکنند.
آنها اگر همه ۱۲ مرحله تولید را انجام دهند برای سنجاق تولیدشده اهمیت بیشتری قائل هستند. ما معمولا وقتی به کار فکر میکنیم، برای انگیزهها و پول ارزش یکسان در نظر میگیریم. اما حقیقت این است که شاید بایستی معنا، آفرینش، چالشها، مالکیت، هویت، انگیزهها ، افتخار و… را به هم اضافه کنیم؛ در این صورت میتوانیم کاری کنیم که آدمها مولدتر و خوشحالتر باشند.
منبعش ویدیوی TED دن آریلی هستش ببینید حتما